فریاد برآمدن. ناله برخاستن. فریاد برخاستن. بلند شدن آواز و ضجۀ کسی. (یادداشت بخط مؤلف) : به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست به هر برزنی آتش و باد خاست. فردوسی
فریاد برآمدن. ناله برخاستن. فریاد برخاستن. بلند شدن آواز و ضجۀ کسی. (یادداشت بخط مؤلف) : به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست به هر برزنی آتش و باد خاست. فردوسی
بلا خیزیدن. بپاخاستن بلا. بپا شدن فتنه. متولد شدن شر و فتنه: ایمن چون توان بود بر منوچهر که چون این عهد نزدیک وی برسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلایی خیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131)
بلا خیزیدن. بپاخاستن بلا. بپا شدن فتنه. متولد شدن شر و فتنه: ایمن چون توان بود بر منوچهر که چون این عهد نزدیک وی برسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلایی خیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131)
برخاستن. بپاخاستن. برخاستن روی پاها و ایستادن. (ناظم الاطباء). رجوع به برپای خاستن شود، حلقۀ مسین یا موئین که در بینی اشتر کنند و زمام در آن بندند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
برخاستن. بپاخاستن. برخاستن روی پاها و ایستادن. (ناظم الاطباء). رجوع به برپای خاستن شود، حلقۀ مسین یا موئین که در بینی اشتر کنند و زمام در آن بندند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)